ک ل ک س ی و ن
 
 
شنبه 6 / 4 / 1391برچسب:, :: 2:54 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

  متوسل شدن به خشم و عصبانیت مانند این است که قطعه زغال داغی را به قصد پرتاب به سوی کسی در دست بگیرید..........

                             تنها فردی که میسوزد شما هستید....

 

 

 

دنیا محتمل رنج بسیار میشود،

نه به خاطر خشونت افراد بد،بلکه به دلیل سکوت افراد خوب

(ناپلئون)

 

همه ی افراد با استعداد هستند، اما اگر شما یک ماهی را بر اساس تواناییش در بالا رفتن از درخت بسنجید، آن ماهی تمام عمرش را بر این باور خواهد گذارند که یک بی دست و پای احمق است.
آلبرت اینشتین

 

نگران آنچه که دیگران پشت سر شما میگویند نباشید

آنها کسانی هستند که به جای یافتن کاستی های زندگی خودشان

مشغول یافتن کاستی های شما هستند . . .

 

 



یک شنبه 26 / 3 / 1391برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

 

يک دسته از آدم ها هستند که ترازويشان را توي دوستي در حال تعادل قرار داده اند. بي کوچکترين خطايي.
 
 رباتي مي شوند با برنامه اي عينا شبيه به خودت و هيچ تلاش و خلاقيتي فراتر از اين برنامه انجام نمي شود.
 
 اس ام اس بزني. اس ام اس مي زنند.
 
 زنگ بزني. زنگ مي زنند.
 
 ميس کال بيندازي. ميس کال ميندازند.
 
 نامه بنويسي. نامه مي نويسند.
 
 بگويي :" دوستت دارم." مي گويند:" دوستت دارم."
 
 دعوا کني. دعوا مي کنند.
 
 قهر کني. قهر مي کنند.
 
 هديه بدهي. هديه مي دهند.
 
 خوشحال باشي. انرژي مي دهند.
 
 غمگين باشي. غمگين‌ترت مي کنند.
 
 جواب ميس کال ندهي. جواب ميس کالت را نمي دهند.
 
 برايشان لايک و کامنت بگذاري. برايت لايک و کامنت مي گذارند.
 

 بعد يک جا چشم هايت را باز مي کني و مي بيني بيشتر تو بودي که براي حفظ رابطه تلاش کرده بودي و طرف مقابلت تنها آينه 
اي در برابر تو بود. تو که خسته شوي. تو که کم انرژي شوي. تو که براي چند لحظه خودت را پشت اتفاقي پنهان کني. تو که از  اتفاق کوچک يا بزرگي دلخور شوي. تو که شلوغ شوي. مي بيني آدم ها نيستند. رفته اند. شايد رفته اند تا ربات يکي ديگر شوند.
 
بیایید دوستان رباتـــــی نباشیـــــــــــــــــــــم.
 

 



شنبه 16 / 3 / 1391برچسب:, :: 13:56 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

 

 

پـــــــــــــدر عزیــــــــــــــزم روزت مبــــارکـــــــــــــــــ

 

 



شنبه 2 / 3 / 1391برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

بحث داغ انرژی ها!

تمام اتفاق هایی که دور و بر ما میوفته، نتیجه ی انرژی هاست.

دوست مون انرژی!
شغل مون انرژی!
همسر مون انرژی!
اتفاقات، دونه دونه، انرژی!

دوستان عزیز قانونی داریم در فیزیک به اسم قانون "دوبروی"!

قانون دوبروی به زبان ساده میگه که:

هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژی از خود است.
خودکار ، مداد، پرده، بدن من و شما و خلاصه همه چیز در حال ساطع کردن مداوم انرژی از خودشون هستند
.
این انرژی ها چه هستند؟ چه کار می کنند؟

بحث مفصلی است که تا جایی که به تکنیک های موفقیت مربوط میشه، براتون توضیح میدم.  

بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی میشه تشخیص داد که عضو بیمار و گستردگی بیماری چطور هست

 
در ادامه ویژگی هاله ها را بررسی خواهیم کرد! هاله های انرژی انسان دو ویژگی دارند که این دو ویژگی رو بقیه انرژی ها ندارند...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 / 2 / 1391برچسب:, :: 3:26 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

 

مــــــادر عزیـــــــــــــــــزم روزت مبـــــارک



دو شنبه 23 / 2 / 1391برچسب:, :: 3:22 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

تاج از فرق فلك برداشتن

جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ره يافتن

هر نفس شهدي به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتي چون ماه دربر داشتن

صبح، از بام جهان چون آفتاب

روي گيتي را منور داشتن

شامگه ، چون ماه رويا آفرين

ناز بر افلاك و اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلك

بال در بال كبوتر داشتن

حشمت و جاه سليمان يافتن

شوكت و فر سكندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زيستن

ملك هستي را مسخر داشتن

بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است

لذت يك لحظه مادر داشتن

 

 



شنبه 12 / 2 / 1391برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

با سلام

این روز را به همه ی معلمان و همینطور اساتید محترم تبریک میگم.

 

 

 

گفت استاد : مبر درس از یاد 
یاد باد آنچه به من گفت استاد

یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد

هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد

پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد

پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد

هرچه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد

قدر استاد نکو دانستن
حیف !!! استاد به من یاد نداد

گر بمردست ، روانش پرنور
ور بود زنده ، خدا یارش باد

 



شنبه 12 / 2 / 1391برچسب:, :: 1:40 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

شعر زیبایی حتمأ بخونیــــــــد فقط نظر فراموش نشـــــــود!

 

سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم…

 

سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد…
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند…

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک…
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…

 



شنبه 29 / 1 / 1391برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

 

گمشده این نسل اعتماد است نه اعتقاد .

اما افسوس که نه بر اعتماد اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتماد!!!!

 

 



شنبه 29 / 1 / 1391برچسب:, :: 12:41 ::  نويسنده : سهیلا افشاری

 

        

      پرواز کن...

   آن گونه که میخواهی

                          وگرنه.....

           پروازت میدهند، آن گونه که میخواهند!!

 

 



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
هاست ویندوز">هاست ویندوز

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلکسیون و آدرس http://www.collection.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 91
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 92
بازدید ماه : 432
بازدید کل : 87989
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 100
تعداد آنلاین : 1